کیان جونی من امروز شصت و پنج روزه شده , اینقدر شیرین و خواستنیه که دلم میخواد درسته قورتش بدم همش دوست داره باهاش بازی کنیم , صبح ها که از خواب بیدار میشه فقط میخنده , یکی دو ساعتی هم با خودش سرگرمه و حرف میزنه پسر خوشکل من عاشق داداش عزیزشه و هر جا ایمان میره چشمای کیان نانازی من دنبالشه چند روز پیش ایمان بهم میگه : مامانی بذار امتحان کنم ببینم واقعا منو دوست داره یا همینجوری چشاش اینور و اونور میره ؟؟؟ یعنی ده بار که ایمان هی این طرف و اونطرف رفت و کیان چشماش دنبال ایمان حرکت کرد , بعد ایمان گفت : مامانی مثل اینکه واقعا منو دوست داره ها , همش منو نگاه میکنه . گفتم : پس چی که دوستت داره , مگه میشه آدم داداش به این مهربونی ...